آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم آنوشا

به خاطر آنوشا خانوم

امسال سیزده ام فروردین یعنی روز طبیعت ما جایی نرفتیم چون بابایی گفت به خاطر دخترم جایی نمیریم خدایی نکرده خانوم خانوما مریض بشن وای وای این بابا چقدر با این دخترش قیافه میگیره و منم تا جایی که میتونستم غر غر کردم عصر هم رفتیم توی حیاط و بابایی از طرف دخترش سبزه گره زد طوری نیست چه میشه کرد ایشالا... سال دیگه میریم گردش اینم عکسای باغچه ی خونه که بابایی خودش تمام گلها رو کاشته تا دخملش بره توی حیاط و کلی بازی کنه   ...
21 فروردين 1392

10 ماه و 15 روز و 15ساعت و15دقیقه و30 تانیه با هم بودن

زمان چه زود میگذرد یادم میاد وقتی شما 2 ماه شدی و همش دل درد میشدی با اینکه من رژیمی رو که دکتر بهم داده بود رعایت میکردم ولی فرقی نمیکرد همه بهم میگفتن صبر کن 4 ماه بشه دیگه خبری از این دل دردا نیست منم بهشون میگفتم اوه تا 4 ماهگی که خیلی مونده ,باورم نمیشه که به این سرعت گذشت  ده ماه و نیمه که با آمدنت حس و حال عجیبی به زندگی من و بابایی دادی , و حالا فقط 42 روز مونده تا شما یک ساله بشی عروسکم از کارهایی که تازه یاد گرفتی واست بگم الان دست میزنی تا آهنگی رو گوش میدی همراش شروع میکنی به دست زدن و میرقصی همراه با رقصیدن مچهای پاتو میچرخونی میتونی فووت کنی خاله سوزان میگه خوبه میتونه شمع تولدشو فووت کنه اما مامانی هنوز نمیدونه که واست تولد بگی...
21 فروردين 1392

آنوشا غر میزنه

چند وقت پیش که خاله شیما با رها کوچولو آمده بودن پیش ما هر بار که رفتیم خونشون شما فقط غر میزدی اونم با دهن بسته رها هم همش ادای شما رو در میاورد و میگه آنوشا غر میزنه چند روز پیش خاله شیما تعطیلات عید رو اومد اینجا و ما دوباره رفتیم دیدنشون و شما دوباره.... من چیزی نمگم فکر کنم عکست گویای همه چیز باشه مامانی فقط ببین رها چه جوری داره نگاهت میکنه و میگه آنوشا چقدر غر میزنی بیا با من بازی کن همش به من میگه چرا حرف نمیزنه ...
10 فروردين 1392

آنوشا و تاب بازی

فدات بشم مامانی وقتی میزارمت توی تاب و برات شعر تاب تاب عباسی رو میخونم شما هم ادای منو در میاری و میخوای همراه من بخونی مامان قربون اون شعر خوندنت بره            ...
10 فروردين 1392

سال نو مبارک 1392

 بـنام خدای بهار آفرین  / بهار آفرین را هزار آفرین                به جمشید و آیین پاکش درود / که نوروز از او مانده در یادبود .                                                                 ...
4 فروردين 1392

اولین چهارشنبه سوری

چهار شنبه سوری یکی از سنتهای قشنگ قبل از سال نو ،برپائی آئین زیبای چهار شنبه سوری است . رسم زیبائی که از کودکی عاشقش بودم و برایم یادآور خاطرات شیرینی است .این رسم زیبا مثل سایر مراسم ایرانی ریشه در گذشته ی بسیار دور دارد و تقریبا می توان گفت جشنی بهاره است که با اعتقاد خاص قبل از تحویل سال برگزار می شده .مردم  سه شنبه سال  را با برپا کردن آتش و پریدن از روی آن به  نوعی گرامی میداشتند و بدین طریق به استقبال نوروز می رفتند. وبرای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کردند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد.   این مراسم ویژه در شب چهارشنبه صورت می گرفت .در گو...
4 فروردين 1392

ده ماهگیه برگ گل همراه با آغاز سال 1392

برگ گلم ده ماهگیت مبارک,شما دهمین ماه زندگیتو با آغاز رویش گلها و سر سبزی طبیعت به پایان رسوندی و وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی تا این لحظه شما 10ماه و  0 روز و 10 ساعت و 30 دقیقه و یک ثانیه داری عید امسال  خونه ما حال و هوای دیگه ای داشت اولین هفت سینی که 3 نفره بودیمخیلی لحظه شیرینی بود پارسال من و بابا به شما که توی دل مامانی بودی میگفتیم سال دیگه شما هم سر این هفت سین میشینی لحظه تحویل سال دعا میکردم که خدایا یه دختر سالم به دنبا بیارم و زایمان راحتی داشته باشم و حالا خدا رو شکر میکنم که دعامو مستجا ب کرد و به خاطر داشتن تو خیلی خیلی ازش ممنونم و اما سر سفره هفت سین شما همش شیطونی کردی و میخواستی به چیزایی که سر سفره بود دست بزنی اینقد...
4 فروردين 1392
1